این متن در نشریۀ استانی بیمحابا منتشر شد.
نقد و نقبی بر مجموعه شعر «پیش رو دوربرنگردان است» اثر «محمدزمان مطلوبطلب»
«پیش رو دوربرنگردان است»، مجموعهای سختخوان است. تمهیدات به کار رفته در این دفتر، چه در حوزۀ «شاعرانگی» و چه در حوزۀ «شعریت» مجموعهای را پدید آورده که نیاز به مخاطب حرفهای شعر دارد. غزلهای این مجموعه برخلاف عادتی که ما از غزل داریم چه در حوزۀ زبان چه در حوزۀ مضمون راه متفاوتی را میپیمایند. شعرها عموماً رنگ و بوی فلسفی و اجتماعی دارند. فضای کلی اشعار حزنانگیز است. در آثار طنز سیاه وجود دارد و یادآور طنز رندانه است. «مطلوبطلب» از شاعرانی است که غریزی مینویسد. شاخکهای حساسی دارد و با تکیه بر هوش خود، آگاهی دریافت شده از محیط پیرامونش را فرآوری کرده و عرضه میکند.
در ادامه و برای بررسی عینی این دفتر، یادداشت را به دو قسمت تقسیم میکنم.
شاعرانگی:
مرادم از این اصطلاح، تصویرهای تغزلی و تلاش برای ساخت معنا و عمق دادن به تفکرِ پشتِ شعر است. تصاویری که احساسات را به بازی بگیرد و مفاهیم را با لحنی خوشساخت و تأثیرگذار منتقل کند. مطلوبطلب میداند غزل الزاماتی دارد. وقتی تصمیم بر غزل نوشتن است چه بخواهیم و چه نخواهیم سایۀ «حافظ» سنگینی میکند. سایۀ «سعدی» سنگینی میکند. نمیتوان شاعرانگی را یکسر به کناری نهاد. مدرن بودن در شعر سنتی و در اینجا غزل، نه به معنی نفی گذشته که شناخت اصول و اصولی آن است و بعد -اگر استعداد و هوش مجالی داد- میتوان قدمی متفاوت یا فراتر گذاشت. اینک به عنوان شاهد به چهار تکنیک در این زمینه اشاره میکنم:
منِ راوی:
آنچه از تغزل و غزل میشناسیم عموماً شعرهای عاشقانۀ پرسوز و گداز است. اما شعرهای عاشقانۀ مطلوبطلب تفاوت بزرگی دارد. معشوق در این غزلها معشوق آسمانی و حتی زمینی هم نیست. معشوق یک «توِ فلسفی» است. انعکاسی از «منِ راوی» و حتی گاهی انعکاسی از «توِ مخاطبِ شعر»:
«گاهی صدای پای تو را بیتو دیدهام
تصویرهای رد شدنت را شنیدهام»
یا:
«این جنگ بِینم است تو شمشیر باش تا
جان مرا مقابل من بیسپر کنی»
«جا داشت که با ساقهگیات پر زده باشی
ای خاطرۀ سبزترین فاخته برگرد»
خیال:
شاعر اجازه میدهد «خیال» به عنوان عنصری حذفناپذیر از شعر، در جولان مدام باشد. تصاویر و تصوراتی که ناخودآگاه لبخند رضایت بر چهرۀ خواننده مینشانند. به تکرار کلمۀ خواب در این بیت دقت کنید:
«با چشمهای باز به خواب تو میروم
هنگام خواب دیدنت هنگام خواب نیست»
و نمونههای دیگر:
«هر بیت در برابر تو لال میشوم
ای منبع نگفتن این شعر نابهام»
«از آریایی اگر مانده یادگار همین
که جای داغ درفش است و کاویانش نیست»
تکرار یک جمله در یک مصراع:
او تکرار میکند. یک سخن را برای تأکید بیشتر بر آن. برای اصرار بر چیزی؛ اما در عین حال تغییر کوچکی به کار میبرد. مخاطب باید هوشیار باشد و این تغییرها را دریابد. این تکرار هم برای تأکید است هم گفتن حرفی متفاوت. مخاطب میبایست در آن واحد دو سخن را از یک مصراع برداشت کند و البته این کار کمی نیست:
«انقلابی درون من شده است، انقلابی درون من شدن است»
یا:
«شاید آنجا کبوتری باشد، شاید آنجا کبوتری باشم»
طنز سیاه:
طنز در دیدگاه مطلوبطلب برجستگی خاصی دارد. طنزی که در کلیّت شعر «زهرخند» میسازد. نمونههایی که اینجا میآورم به دلیل اینکه تکبیت هستند جان کلام را منتقل نمیکنند اما با مراجعه به خود این مجموعه، میبینیم طنز او که حتی در جاهایی اِروتیک میشود در خدمت مفهوم کلی غزل است و فضای کلی غزلهای او هم چنانکه اشاره شد اندوهگین است:
«میان دهکده قیچی به دستم و شاید
شکار بعدی من ریش کدخدا باشد»
یا:
«ما با هزاران دست در کاریم اما تو
قطعاً یکی از دستهایت را نیاوردی»
شعریّت:
یکی از مهمترین و مشخصترین ویژگیهای شعر مطلوبطلب به بازی گرفتن کلمه است. حاکمیّت بر کلمه مانند قدم زدن بر طنابی باریک است. بسیاری از شاعران چنین قصدی دارند اما در عمل زیر سلطۀ کلمه در میآیند. مقصودم این است که گاهی شاعری به دلیل قصدش برای بازی با زبان تبدیل به سازندهای میشود که شعرش را بر اساس ایدهای از پیش تعیین شده «میسازد». این دقیقاً شبیه اتهامی است که به بعضی از شاعران سنتی وارد است. اینکه شاعر برای در «عروض» ماندن، سخناش را مثله میکند. گرچه این نتیجۀ ضعیف بودن شاعر است و من در ادامه و در بیان دو تکنیک نشان میدهم که میتوان سنتی سرود و مدرن بود.
تغییر چهرۀ کلمات:
یا حتی در مواقعی ساخت کلماتی جدید. البته صِرف ساخت کلمه راحت است؛ در یک کلمۀ پایه تغییری صوری میدهیم و چیز جدیدی ساخته میشود، اما ارائه کلمهای که توسط مخاطب پذیرفته شود ساده نیست. نمونهاش بعضی کلماتی که «فرهنگستان زبان و ادبیات پارسی» پیشنهاد میدهد و جامعه نمیپذیرد. هنر مطلوبطلب در این است که به بازی گرفتن کلمات، چنانکه در بالا اشاره شد، برای او وسیلهای برای بیان حرفی است که به این شکل دقیقتر منتقل میشود.
«حجمی پر است بین دوتامان که روی هم
این لحظههای بوسه شدن میلبندتر»
یا:
«یا در تو تماشایم یا در تو تماشایَد
این واژه نخواهد دید از چشم تو گویاتر»
بازی دادن کلمات:
بازی با زبان و در رأس آن، کلمه، تنها به معنی ساخت کلمات، چنانکه در بالا اشاره شد نیست. یکی از مهمترین ویژگیهای شعر مطلوبطلب به هم ریختن نُرم زبان است. شاعرِ این دفتر در جایی که در حالت معمول قرار نیست چنین باشد صفت میسازد، مضافالیه میسازد، کلماتی که به توالی و به کمک «کسره» مسلسلوار به سمت مخاطب شلیک میشوند. کلمات در جاهایی قرار میگیرند که قرار نیست بگیرند. حتی عملاً در مواقعی شعر به سمت «شطح» میرود اما نکتۀ مهم این است که در نهایت از آنجا که شاعر کلمه را به بازی میگیرد نه کلمه او را، مفهوم فدای شکل نمیشود. به این نکته هم توجه کنیم که گرچه به هم ریختن روابط همنشینی کلمات، البته اگر بجا باشد، قطعاً شعر را سختخوان میکند اما در عین حال امکان و ظرفیت تأویل را بالا میبرد.
«تکراری منم که رسیدم به دیگرم
من ناتمامهای خودم با برابرم»
یا:
«شباهت از تو نمیکرد این که میدیدی
تفاوت تو به حدی خود خودت یا بود...
...بجنگ با خودت الا همه بجنگاور
نمیرِ چندمیِ از تو کشتمی را بود»
گرچه فکر میکنم در مقاطعی و در بعضی از غزلهای این مجموعه میشد صورت رقیقتری ساخت اما به هر حال دلیل نمیشود که به این تبحر آفرین نگویم.
در پایانِ این یادداشت غزل شمارۀ یازده مجموعه شعر «پیش رو دوربرنگردان است» را میآورم که به نظرم تقریباً تمام نکاتی که به آنها اشاره کردم در آن است.
«این گذاری کردی و میجنگمت میدان تویی
روحِ دنبالم در آن ها ها که سرگردان تویی
باز هم با بیشروعِ نقطهای آغاز شد
لحظههای رد شدن از خطِ بیپایان تویی
دستهایم میرسد آنجا که باشی نیستی
آنکه خود را آشکارا میکند پنهان تویی
در خیابانها برایت آب روشن کردهاند
هر چه میسوزند زیرِ آتشِ باران تویی
در تمام شهر تکرار تو در تکرار توست
ساکنان شهرهای دیگرِ گرگان تویی
فصلها بعد از تو در تکرارِ بیمعنی شدند
خاطرات آخرین سرمای تابستان تویی
گاهگاهی ترس راه تازهای وا میکند
در فرار رو به میدانهای سربازان تویی
بندهایی را که میبستند بیزندان تواَم
بندهایی را که وا کردهاند در زندان تویی
بعد تو هر کس که از این قلهها افتاد مُرد
علت تغییر در رفتار کوهستان تویی
با همین سردی اگر با من بمانی سالها
احتمال بازگشت عصر یخبندان تویی»
[1] -مصراعی از همین مجموعه